حالت دوم اين است كه بر اثر حاكميّت زمامداران خود سر و ستمگر و نامساعد بودن زمينه و شرايط لازم براى انجام وظيفه رهبرى، امام(عليه السلام) ـ از ترس جان خود و شيعيان ـ ناگزير مى گردد كه به صورت ناشناس و پنهانى به سر برد تا زمينه و شرايط كافى براى حضور وى در جامعه فراهم شود. مانند امام دوازدهم، حضرت مهدى(عليه السلام) كه با چنين موقعيت دردناك و جانسوزى روبرو گرديد و جوّ حاكم به حدّى تيره و نامساعد بود كه امام(عليه السلام) را وادار به اختفاى از دشمن و غيبت از انظار عمومى كرد; به طورى كه بر اساس رواياتى كه در اين رابطه آمده است، شيعيان به جهت رعايت مسايل امنيّتى، حتّى از تصريح نام مبارك امام دوازدهم(عليه السلام) منع شده بودند و با رمز و اشاره درباره آن حضرت سخن مى گفتند.( [45] )
3 ـ نكته ديگرى كه از كلام حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) استفاده مى شود اين است كه امام(عليه السلام) به تعداد امامان اشاره فرموده است و با اداى سوگند، قلّت و محدوديّت امامان معصوم را خاطر نشان كرده است. اين موضوع با در نظر گرفتن روايات فراوانى كه از پيامبراكرم درباره خلفاى دوازده گانه آن حضرت آمده است تنها با عقيده شيعه اماميّه كه قائل به امامت دوازده امام هستند، منطبق مى گردد.
4 ـ آخرين نكته اى كه متذكر مى شويم اين است كه ايشان، پس از بر شمردن برترى ها و ويژگى هاى ممتازى كه در اين گروه و عدّه كم موجود است، اوصاف و صفاتى را براى آنان ذكر مى كند كه جز در پيامبران و جانشينان آنان چنين صفاتى وجود ندارد.
حضرت مى فرمايد: «اينان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او هستند».
اين بيان را قرآن كريم در مورد پيامبرانى مانند داود(عليه السلام) آورده است و از وى به عنوان خليفه خدا در زمين نام برده است چنانكه مى فرمايد:
(يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ)( [46] )
«اى داود! ما تو را خليفه خود در زمين قرار داديم. پس در بين مردم به حق داورى كن».
از توجه به فرمايش حضرت على(عليه السلام) كه از آن افراد، به عنوان خلفاى خدا در زمين ياد مى كند و همچنين با توجه به اين نوع از آيات قرآن كريم، نكته اى كه بدان پى مى بريم اين است كه جز پيامبر گرامى اسلام و جانشينان بر حقّ آن حضرت، كه نقش رهبرى و تعليم و تربيت صحيح جامعه را بر عهده دارند، كسى ديگر نمى تواند حجت و خليفه خدا در زمين باشد.
بنابر اين، روشن شد كه مقصود على(عليه السلام) از بيان عدّه خلفا، همان امامان و پيشوايان راستين شيعه است كه مسئوليت امامت و رهبرى جامعه اسلامى از طرف خدا به وسيله پيامبر بر دوش آنها نهاده شده است.
بديهى است كسانى كه بعد از پيامبر گرامى اسلام به طور خود سرانه و بدون توجه به سفارشات آن حضرت و نصّ صريح قرآن در مورد امامت حضرت على(عليه السلام)زمام امور را به دست گرفتند، نمى توان از آنان به عنوان خليفه خدا ياد كرد. زيرا خليفه خدا كسى است كه از طرف خدا به وسيله رسولش انتخاب شده باشد. لذا اگر كسى از آنان به عنوان خليفه خدا تعبير كند بر خلاف صريح آيات قرآن عمل كرده است.
با اين بيان روشن مى شود كه مدّعيان مقام خلافت كه بعد از پيامبر در برابر اهل بيت آن حضرت تشكيل جبهه داده بودند، «خليفة اللّه» نبودند. زيرا هيچ گونه نصّ و دليلى كه حاكى از خليفة اللّهى آنان باشد از طرف خدا و رسول، اعلام و ارائه نگرديده است. همين طور آنان خليفه مردم هم نبودند; زيرا در موقع انتخاب آنان به آراى عمومى مراجعه نشده بود و كسانى كه از آنان به عنوان خليفه ياد كردند اولا از خودشان بودند مثل اين كه عمر دست به پشت دست ابى بكر زد و از او به عنوان خليفه ياد كرد و ثانياً تعداد آنها در آغاز كار به اندازه تعداد انگشتان يك دست هم نبود. زيرا طبق شواهد تاريخى، آغاز كار، بيعت فقط توسّط ابو بكر و عمر و ابو عبيده جرّاح (گوركن) انجام گرفت.( [47] ) به همين جهت چنين انتخابى هيچ جنبه قانونى ندارد و هيچ يك از مسلمانان نبايد آن را بپذيرند.
اين موضوع را ما مى توانيم از سخنان گهر بار حضرت شاه ولايت، مولانا اميرالمؤمنين على(عليه السلام) استفاده كنيم; آن حضرت مى فرمايد:
«واعجباه! أتكون الخلافة بالصحابة ولاتكون بالصحابة والقرابة».
«چه شگفت آور است! آيا رسيدن به خلافت، تنها با نام و نشان صحابى داشتن روا است; امّا با نام و نشان صحابى داشتن و قرابت و خويشاوندى پيامبر روا نيست».
در همين راستا، حضرت خطاب به غاصبين خلافت فرمود:
فإن كنت بالشورى ملكتَ اُمورهم
فكيف بهذا والمشيرون غيّب
وإن كنت بالقربى حججْت خصيمهم
فغيرك أولى بالنبىّ وأقرب( [48] )
«امّا اين كه مى گويى مردم به تو رأى دادند و جماعت از خلافت تو راضى بودند، درست نيست. زيرا بسيارى از صحابه هنگام رأى گيرى حضور نداشتند. پس چگونه بيعت منعقد شد و رأى گيرى به عمل آمد؟! امّا اين كه مى گويى از نزديكان پيامبر و خاندان او هستى، بدان كه غير تو (يعنى: من كه على هستم) از تو به پيامبر نزديك تر است».
يكى ديگر از مصالح و حِكَمتهاى غيبت امام عصر(عليه السلام) آزمايش و امتحان شيعيان است. زيرا بر اساس آنچه از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مى شود، امتحان و آزمايش بندگان يكى از سنّت هاى الهى است كه همواره بوده و هست. قرآن كريم مى فرمايد:
(اَلّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلا)( [49] )
«خداوند كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش و امتحان كند كه كدام يك ا شما بهتر عمل مى كنيد».
امتحان، وسيله اى است براى ظهور كمالات و استعدادهاى درونى انسان كه شخصيت افراد و درجه ايمان و صبر و استقامت آن ها را در مقام اطاعت از اوامر خداوند و رسول او روشن مى كند.
آزمايش دوران غيبت، سخت ترين آزمايش ها
چنانكه از روايات و اخبار استفاده مى گردد، امتحان و آزمايش به وسيله غيبت امام(عليه السلام) به چند جهت از شديدترين امتحان ها است:
جهت اول: اين كه، از رواياتى استفاده مى شود كه مؤمنين و افرادى كه در زمان غيبت آن حضرت به سر مى برند از حيث درجه و مقام بر كسانى كه در زمان حضور پيامبر و ساير ائمه(عليهم السلام) بودند برترى دارند. لازمه اين برترى و موقعيّت، شدّت و سختى امتحان آنها است كه به واسطه طولانى شدن غيبت امام و حجت خدا، متوجه آنان مى شود; لكن آنان ذرّه اى شكّ و ترديد به خودشان راه نمى دهند و با اخلاص كامل بر اعتقاد به امامت آن حضرت ثابت و استوار مى مانند.
چنانكه حضرت على(عليه السلام) از پيامبر نقل مى كنند كه خطاب به وى فرمود:
«يا علىّ، واعلم أنّ أعجب الناس إيماناً و أعظمهم يقيناً قوم يكونون في آخرالزمان لم يلحقوا النبىّ وحجبتهم الحجّة، فآمنوا بسواد على بياض».( [50] )
«اى على! بدان كه عجيب ترين افراد از جهت ايمان و بزرگىِ يقين، قومى هستند كه در آخر الزمان به سر مى برند. زيرا آنان، در عين حال كه پيامبر را ملاقات نكرده اند و امام و حجت خدا نيز از آن ها محجوب و غايب است، به وسيله سياهى ها و خطوطى كه در كاغذها مانده است، ايمان آورده اند».
در روايت ديگرى ابن عباس از پيامبر اكرم نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند:
«على بن ابى طالب(عليه السلام) امام و جانشين من بر امت من است. از فرزندان على است همان قائم منتظرى كه زمين را از قسط و عدل پر مى كند همان طورى كه از جور و ستم پر شده باشد».
آنگاه حضرت فرمودند:
«والّذي بعثني بالحقّ بشيراً انّ الثابتين على القول به في زمان غيبته لأعزّ من الكبريت الأحمر».
«سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث داشت و بشارت دهنده قرار داد، كسانى كه در زمان غيبت آن حجت خدا بر قول و اعتقاد به امامت وى ثابت بمانند از طلاى سرخ ـ يا ياقوت سرخ ـ كمياب ترند!»
جابر بن عبد اللّه انصارى بلند شد و عرض كرد: «آيا براى قائم(عليه السلام)غيبتى است؟»
حضرت فرمود:
«آرى، به خدا سوگند! «وَلُِيمَحّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكافِرِينَ»( [51] ); تا خداوند بندگان با ايمان را خالص گرداند و امتحان كند و كافران را نيست و نابودگرداند».( [52] )
دشوارى حفظ ايمان در دوران غيبت
جهت دوم: اين كه، پيشامدهاى ناگوار و دگرگونى هايى كه در دوران طولانى غيبت رخ مى دهد، مردم را نيز متحوّل و دگرگون مى سازد به طورى كه حفظ ايمان و استقامت در راه آن، بسيار سخت و دشوار است كه حتّى امامان پيشين نيز، جامعه شيعه را در جريان آن قرار داده اند و آن ها را از سختى ها و مشكلاتى كه در راستاى حفظ ايمان در زمان غيبت متوجّه آنان مى شود، خبر داده اند.
حضرت صادق(عليه السلام) فرمود:
«إنّ لصاحب هذا الأمر غيبة، المتمسّك فيها بدينه كالخارط للقتاد ـ ثمّ قال هكذا بيده ـ ثم قال: فأيّكم يمسك شوك القتاد بيده؟ ثمّ أطرق مليّاً، ثمّ قال: إنّ لصاحب هذا الأمر غيبة، فليتّق اللّه عبد و ليتمسّك بدينه».( [53] )
«كسى كه بخواهد در زمان غيبت صاحب الأمر(عليه السلام) به دين خود چنگ بزند و به لوازم ديندارى ملتزم باشد، مانند كسى است كه بخواهد با كشيدن دست، خارهاى درخت قتاد را بكَند. سپس حضرت فرمودند: كدام يك از شما مى تواند خارهاى درخت قتاد را با دست بگيرد؟
بعد فرمودند: به درستى كه براى صاحب اين امر، غيبتى است كه بايد بنده خدا، تقوا و پرهيز كارى را پيشه خود سازد و به دينش چنگ زند».
آرى! در دوران اندوهناك غيبتِ آخرين حجّت و ذخيره خدا در زمين، ظاهر فريبنده امور دنيوى، يكى پس از ديگرى، جلوه گر مى گردد و دل افراد را فريفته و اسباب گوناگون گناه و معصيت، بيش از پيش فراهم شده و در دسترس همه قرار گيرد. بساط لهو و لعب، غنا و نوازندگى و طرب، همه جا گسترده مى شود و با اختلاط و امتزاج هاى نامشروع مرد و زن، زمينه بيشترى براى دسترسى به گناه فراهم مى گردد. علاوه بر آن، قدرت هاى طاغوتى و غير دينى نيز در افزايش گناه و معصيت تأثير فراوان دارند. در آن دوران، دينداران حقيقى به ظاهر، ذليل، و بلهوسان نابكار به ظاهر، عزيزند; امر به معروف و نهى از منكر فراموش، و انجام منكرات در هر كوى و برزن متداول و مرسوم مى گردد.
بنابر اين بايد گفت كه ديندارى، سخت و مشكل است. لذا عظمت افرادى كه در شرايط سخت و دشوار غيبت، دين خود را حفظ كنند و بر اعتقاد به امامت حضرت مهدى(عليه السلام) ثابت و استوار بمانند، روشن مى شود. اميد آن كه خداوند ما را از ثابت قدمان بر اعتقادات صحيح اسلامى و امامت ائمه معصومين(عليهم السلام) قرار دهد و مقدّمات ظهور حضرت را فراهم فرمايد.
وسوسه هاى فكرى و اعتقادى در زمان غيبت
جهت سوم: جهت ديگرى كه امتحان و آزمايش شيعيان را در زمان غيبت دشوار مى كند، وسوسه هاى فكرى است كه متوجه شيعيان مى شود و احياناً بعضى از آن ها را دچار شك و ترديد مى كند.
دشوار بودن مسئله از اين جهت، به قدرى درد آور است كه طبق بعضى از روايات، وقتى امام صادق(عليه السلام) موقعيّت شيعيان زمان غيبت را ملاحظه مى كردند، آنچنان ناراحت و اندوهناك و گريان شدند كه اصحاب آن حضرت، شگفت زده و متحيّر گشتند. چنانكه از سدير صيرفى نقل شده كه گفت: در موقعى كه حضرت امام صادق(عليه السلام) مسئله غيبت را متذكّر شدند، به قدرى ناراحت و گريان بودند كه عقل از سر ما پريد و از ناله هاى هولناك آن حضرت قلب هاى ما به فغان و خروش آمد.
آنگاه وقتى از حضرت، علّت ناراحتى و اندوهشان سؤال شد، فرمود:
«وقتى گرفتارى هاى شيعيان را در زمان غيبت ملاحظه مى كنم و مى بينم كه بسيارى از آنان از دين و عقيده خودشان برگشته اند، اين چنين ناراحت مى گردم و حزن و اندوه برمن غالب مى شود.
فأخذتني الرقّة، واستولت علىّ الأحزان».( [54] )
آيا در زمان غيبت همه شيعيان دچار شكّ و ترديد مى شوند؟
اينك در اين جا سؤالى مطرح است و آن اين كه آيا به واسطه طولانى شدن غيبت امام عصر(عليه السلام) همه شيعيان دچار شكّ و ترديد نسبت به آن حضرت مى شوند؟
در پاسخ اين پرسش بايد بگوييم: چنانكه از روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه معصومين(عليهم السلام) استفاده مى شود، چنين نيست كه تمام شيعيان دچار شكّ و ترديد شوند. زيرا شواهد تاريخى نيز نشان مى دهد كه معمولا در مسايل اعتقادى و ايمان به خدا و پيامبران الهى، گر چه در مواردى تعداد زيادى از دين و اعتقادات صحيح منحرف مى شدند، لكن چنين نيست كه به طور كلّى در همه افراد، ارتداد حاصل شود و همگان به انحراف كشيده شوند; بلكه هميشه عدّه اى ـ اگر چه اندكى از آنها ـ بر دين و اعتقادات صحيح باقى مى مانند.
قرآن كريم اين حقيقت را در ماجراى طالوت و جالوت بيان مى كند و مى فرمايد:
(فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَر فمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَمَن لَمْ يَطْعَمهُ فَإنَّه مِنّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرفَةً بِيدِهِ فَشرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَليلا مِنْهُمْ فَلَمّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالوا لاطَاقَةَ لَنا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ أَنَّهُم مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِن فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرةً بِإذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابرِينَ * وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرنا عَلَى الْقَومِ الكَافِرِينَ * فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُم بِبَعض لَفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلِكنَّ اللّهَ ذُوفَضْل عَلَى الْعالَمِينَ).( [55] )
«هنگامى كه طالوت سپاهش را با خود برد، به آنان گفت: خداوند شما را به وسيله نهر آبى آزمايش مى كند; هر كس از آن بنوشد، از من نيست و هر كس جز يك پيمانه ننوشد، از من است كه جز عدّه كمى همه از آن نهر نوشيدند. آن گاه افرادى كه از بوته آزمايش به سلامتى بيرون آمدند، وقتى از نهر گذشتند از كمى افراد و نفرات خود ناراحت شدند و گفتند: «ما توانايى مقابله با نيروهاى جالوت را نداريم».
آنان كه مى دانند خدا را ملاقات خواهند كرد، با قدرت ايمان و تكيه بر يارى خداوند گفتند: «چه بسيار گروه هاى كوچكى كه به فرمان و يارى خدا بر گروه هاى بزرگ و عظيمِ دشمن غلبه يافتند و پيروز گرديدند. زيرا خداوند با صبر پيشگان است».
سپس همان گروه اندك، امّا با ايمان، در مقابل سپاهيان انبوه جالوت به استقامت پرداختند و گفتند: «پروردگارا! پيمانه صبر و استقامت را بر ما فرو ريز و ما را در مقابل دشمن ثابت قدم دار و ما را بر كافران، ظفر و پيروزى عنايت فرما».
آن ها به فرمان خدا سپاه دشمن را به هزيمت و فرار واداشتند و داود، جالوت را كشت و خداوند، حكومت و دانش را به وى بخشيد و آنچه خواست به او تعليم داد. و اگر خدا بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر، دفع نمى كرد، زمين پر از تباهى و فساد مى شد، لكن خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان مى نمايد».
با توجه به مفهوم آيات كريمه و روايات اهل بيت(عليهم السلام) جواب پرسش فوق بيشتر روشن مى شود. زيرا درست است كه طولانى شدن غيبت، در روحيه و افكار و احياناً اعتقادات مردم تأثير مى گذارد، لكن موجب نمى شود كه تمام معتقدين به امامت امام غايب(عليه السلام) در عقيده و اعتقاد خود سست شوند، بلكه مؤمنين و معتقدينى هم وجود دارند كه امتداد غيبت، ذرّه اى در ايمان راسخ آنان خلل وارد نمى كند چنانكه احاديث فراوانى نيز مؤيّد اين معناست كه نمونه اى از آنها را ذكر مى كنيم:
عن أبي عبد اللّه(عليه السلام) قال: «أقرب ما يكون العباد من اللّه عزّوجلّ و أرضى ما يكون عنهم إذا افتقدوا حجّة اللّه عزّوجلّ، فلم يظهر لهم و لم يعلموا بمكانه، و هم في ذلك يعلمون أنّه لم تبطل حجج اللّه ]عنهم و بيّناته [فعندها فتوقّعوا الفرج صباحاً و مساءً، وإنّ أشدَّ ما يكون غضب اللّه تعالى على أعدائه إذا افتقدوا حجّة اللّه فلم يظهر لهم، و قد علم أنّ اوليائَه لايرتابون، ولو علم أنّهم يرتابون لما غيّب عنهم حجّته طرفة عين، ولايكون ذلك إلا على رأس شرار الناس».( [56] )
«از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه فرمودند: «بهترين زمان قرب بندگان به خدا و بهترين زمان رضايت و خشنودى خداوند از آن ها، زمانى است كه آن ها حجت خدا را در ميان خود نيابند و مكان وى را ندانند و در عين حال، مى دانند كه حجت و برهان خداوند باطل نمى شود. و زمين از حجت خالى نمى ماند). در اين هنگام است كه بايد شما شيعيان هر صبح و شام، منتظر فرج امام(عليه السلام)باشيد. شديدترين زمان غضب خدا بر دشمنانش نيز، زمان غيبت حجت او است. خداوند مى داند كه بندگان واقعى وى به جهت غيبت حُجّتش، دچار شكّ و ترديد نمى شوند. زيرا اگر چنين بود، خدا لحظه اى حجت خود را از بندگانش غايب نمى فرمود و اين امر (مسئله غيبت) نمى باشد مگر به خاطر شريرترين افراد مردم».
نظرات شما عزیزان: